سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند در روز قیامت، بی سوادان را ازچیزهایی معاف می دارد که دانشمندان را از آنها معاف نمی کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

ایران اسلامی،رهبری


  اتل متل یه بابا    که اون قدیم قدیما   حسرتشو می خوردن    تمامی بچه ها

اتل متل یه دختر    دردونه باباش بود     بابا هرجا که می رفت      دخترش هم باهاش بود

اون عاشق بابا بود    بابا عاشق اون بود    به گفته بچه ها    بابا چه مهربون بود 

یه روز آفتابی     بابا تنها گذاشتش    عازم جبهه ها شد     دخترو جا گذاشت

      چه روزای سختی بود    اون روزای جدایی     چه سالهای بدی بود    ایام بی بابایی

چه لحظه سختی بود   اون لحظه رفتنش    ولی بدتر ازاون بود    لحظه برگشتنش

هنوز یادش نرفته      نشون به اون نشونه      اون که خودش رفته بود     آوردنش به خونه

زهرا به او سلام کرد   بابا فقط نگاش کرد   ادای احترام کرد     بابا فقط نگاش کرد

خاک کفش بابا رو   سرمه توچشاش کرد   بابا جونو بغل زد   بابا فقط نگاش کرد 

زهرا براش زبون ریخت   دو صد دفعه صداش کرد   پیش چشاش ضجه زد    بابا فقط نگاش کرد

اتل متل یه بابا     یه مرد بی ادعا   براش دل می سوزونن   تمامی بچه ها  

زهرا به فکرباباست   بابا توفکر زهرا   گاهی به فکر دیروز     گاهی به فکر فردا

یه روز می گفت که خیلی       براش آرزو داره      ولی حالا دخترش    زیرش ، لگن می ذاره

یه روز می گفت : دوس دارم     عروسیتو ببینم     ولی حالا دخترش      می گه به پات می شینم

می گفت : برات بهترین      عروسی رو می گیرم     ولی حالا می شنوه       تا خوب نشی نمی رم

وقت غذا که میشه      سرنگ رو بر می داره     یک زرده تخم مرغ     توی سرنگ می ذاره

گوشه ی لپ بابا    سرنگ رو می فشاره    برای اشک چشمش     هی بهونه میاره 

"غصه نخور بابا جون    اشکم مال پیازه"    بابا با چشماش میگه :     خدا برات بسازه

هر شب وقتی بابا رو       می خوابونه توی جاش      با کلی اندوه و غم       می ره سرکتاباش

" حافظ" رو برمی داره     راه گلوش می گیره    قسم می ده حافظو     " خواجه ! " بابام نمیره ...

دو چشمشو می بنده    خدا خدا  می کنه      با آهی از ته دل      حافظو وا می کنه

فال و شاهد فالو    به یک نظر می بینه     نمی خونه ، چرا که     هر شب جواب همینه

اون شب که از خستگی     گرسنه خوابیده بود    نیمه شبی  ، چه خواب      قشنگی رو دیده بود

تو خواب دیدش تو یک باغ     تو یک باغ پر از گل     پر از گل و شقایق     میون رودی بزرگ

نشسته بود تو قایق      یه خرده اون طرف تر     میان دشت و صحرا    جایی از اینجا بهتر ...

بابا سوار اسبه   مگه میشه محاله ...      بابا به آسمون رفت      تا پشت یک در رسید ...

 سبکبالان

 

جانباز

ehsaniraji ::: جمعه 87/8/17::: ساعت 2:11 عصر


میلاد حضرت معصومه مبارک

میلاد حضرت معصومه(ص)مبارکباد.



ehsaniraji ::: جمعه 87/8/10::: ساعت 6:5 عصر


    خیس از مرور خاطرههای بهار بود

    ابری که روی صندلی چرخدار بود

    ابری که این پیاده رو اورا مچاله کرد

    روزی پناه خستگی این دیار بود

    ان روزها پا به هر قله میگذاشت

    ان روزها به گرده طوفان سوار بود

    حالا به چشم رهگذران غریبه بود

    حالا چنان کتیبه زیر غبار بود

    بین شلوغی جلوی دکه مکث کرد

    دعوا سرمحاکمه شهردار بود

    انسوی،پشت گاری خود ژست میگرفت

    مرد لبوفروش سیاستمدار بود

    از"جنگ و صلح"نسخه پیچید وگفت:

    اصرار بر ادامه جنگ انتحار بود

    این سو یکی جزوه کنکورمیخرید

    در چشمهایش نفرت از او اشکار بود

    میخواست که فرار کند از پیاده رو

    میخواست وبه صندلی خود دچار بود

    دستی به چرخها زد وسوی غروب رفت

    ابر فشرده درصدد انفجار بود

    خاموش کرد صاعقه های گلوی خویش

    بغضی که روی صندلی چرخدار بود

    سروده:حسن صادقی پناه



ehsaniraji ::: جمعه 87/8/10::: ساعت 5:40 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 0
کل بازدید :3701
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<